· اين هم ...يکي ديگه از شعرام..

بُـــــــراده های احســــاســــــ . . .

سلام خوش آمدید خود رادر وب مالینک کنیددر صورت حذف لینک مالینک شمانیز حذف میشود...

شب بودو آسمان کبودبود
 خاک ازنواي سار ناله اي  نداشت
مرغ مي سوخت درون مرداب شب
 ماه زخشم دوست هاله اي نداشت
شب لرزه هاي مرگ داشت روي آب رود
چون پنجه اي بزرگ من را فروشکست
مي خواست خورد کند استخوان من
چون نيش در درون قلبم فرونشست
بادي وزيد و سم کوبيد برزمين سرد
اشکم امان نداد سيل ريخت روي گونه ام
مي خواست محو کند مرادردرون شب
مي داد کوله بار گران روي شونه ام
ناگاه دستي فشارداد دست سردم را
چون شعله هاي گرم تنم رافراگرفت
يک لحظه محو شد شب پليد و سياه
وان لحظه هاي غريب بوي آشنا گرفت
گم شد تنم درون چشمان او
نابود شدند ومحو شدند نهان شدند
وان راز چشم اودر درون شب
ازپشت پرده هاي صداقت عيان شدند...

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در 16 / 1 / 1391برچسب:,ساعت15:8توسط مهسا113 | |